کیروش و موسیو نوز!
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۳۲۶۸۳
روزنامه هممیهن نوشت: یکی «مسیو نوز» است و دیگری «کارلوس کیروش». اولی بیشتر از صد سال قبل به ایران آمد و دومی مستشار معاصر است. هر دو به یک منظور وارد شدند: ساماندهی، سازماندهی و بهبود عملکرد یک عنصر ملی. یکی برای بهسازی گمرکات در بحبوحه چهکنم، چهکنمهای قاجارها و دیگری، بهعنوان راهحل چهکنم، چهکنمهای فدراسیون فوتبال کفاشیان-تاج.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکی از راه شمال به زمین خشک رسید و دیگر در قلب پایتخت بر زمین نشست. مستر هم مثل مسیو با سلام و صلوات پا به خاک پاک میهن گذاشت، امیدها برانگیخت و برق شادی به چشم وطندوستان انداخت؛ و مدتی نه کم، نه زیاد محبوبیت هر دو سر به آسمان زد. هر دو بنده نظم و دیسیپلین اروپایی و دارنده اکسیر جادویی حل مشکلات پیچیده و صدالبته کارنامهای درخشان که تلالوی آن تا مدتها چشم دورماندگان از تکنولوژی و تخصص روز جهان را میزد.
الحق و الانصاف که هر دو در بدو ورود کارنامه درخشانی بر جای گذاشتند. مسیو به همراه تیم سهنفره دستیاران تمامبلژیکیاش در کمتر از سه سال سال درآمد گمرک را در کمتر از یک سال بیش از ۳۵درصد افزایش داد و آن را ظرف ۵ سال از ۲۰۰٬۰۰۰ پوند به ۶۰۰٬۰۰۰ پوند در سال رساند. مستر هم اگرچه نه از طریق درآمدزایی بلکه با تیم تمامپرتغالی خود ایران را بهعنوان تیم اول راهی جام جهانی ۲۰۱۴ کرد. شخصیت تیمی دگرگونشده، فوتبال سنجیده و البته طلبکارانه تیم ملی چیزی نبود که مسبوق به سابقه بوده باشد.
در اسطورههای ایرانی فره ایزدی بهشکل مرغی تجسم شده که در درون است و از تن کسانی، چون جمشید با درد و رنج بیرون میزند، اما ایرانی معاصرِ در آستانه مشروطه این مرغ درون را به شکل پرندهای از بیرون بازنمایید که بر شانهها مینشست و در مَتَلها و مَثلها بر شانه بختداران مینشست؛ پرندهای که بیشک خیلی زود بر شانه مسیو و مستر نشست و آنها سوار بر اسب مراد شروع کردند به تاختن.
هر دو در پیش و پَس بحرانی بزرگ پا به ایران گذاشتند و به هر دو امید فراوان بود و اختیارات ورای تصور هم گرفتند. مسیو دورهای اختیارات وزیر را گرفت و تا آنجا پیش رفت که جز با شاه و صدراعظم پالوده نخورد، چنانچه کیروش هم نانوشته تا جایی رفت که طبق گفتهها و شنیدهها وزیر را هم با اکراه میپذیرفت. شباهتهای اتفاقی میان این دو بسیار است، اما رویه و سرانجامشان بیشک مهمترین شباهتی است که محصول خودآگاهی آنها و مواجههشان با جامعه ایرانی است.
کسروی مسیو را اینطور تصویر میکند: «بلژیکیها به سختگیری و بدرفتاری با ایرانیان میپرداختند» و این نهفقط نظر تاریخدان برجسته ایرانی است که دانشنامه ایرانیکا هم بر آن صحه گذاشته شده است: «بلژیکیان به بدرفتاری (با ایرانیان) میافزودند». کیروش را هم که به خاطر بیاوریم پربسامدترین واکنش بخشی از مربیان و کارشناسان فوتبال به او همین نحوه مواجهه و تبختر در برخورد بود و هست. این هر دو، باعث شکلگیری بحران ارتباطی میان مستشاران اروپایی قدیم و جدید و مردم بود. بهخصوص که هر دو کمکم مفتون قدرت و حرمت کسبشده کیکاوسوار هوایی شدند. نوز تا آنجا پیش رفت که میانه بازرگانان روس را چنان گرفت که داد ایرانیها از تبعیض در مملکت خودشان درآمد و بعدتر در قائله مرزی ایران، چنان طرف عثمانیها را گرفت که صدای سِر اوکانور سفیر کبیر انگلستان مقیم قسطنطنیه «از این همه نیرنگبازی و دسیسه» به حیرت افتاد.
کیروش هم تا آنجا پیش رفت که آمرانه از ایرانیان خواست اگر قصد تشویق تیم ملی خودشان را ندارند به ورزشگاه نیایند.
قطع و یقین ماجرای این دو مستشار قابل تعمیم به ماهیت مستشاری در ایران نیست. چنانچه نمونه دلسوزانه و درخشان مورگان شوستر یا تعداد دیگری از خارجیان داخل ایران هم در تواریخ قدیم و جدید درج است، اما این دو قصه پرغصه تکرار غریب تاریخ این سرزمین است. جایی که کوچک و بزرگ و داخلی و خارجی با پیدا کردن «سوراخ دعا» نهتنها وظیفه خود را فراموش میکنند که رفتهرفته خود را صاحبخانه هم میدانند.
اینکه چطور پیوستن به قدرت، فرار از پاسخگویی را به ارمغان میآورد. همین کیروش را در نظر بگیریم، بزرگترین شکست تاریخ فوتبال ایران در جامهای جهانی، عدم صعود از آسانترین گروه جام جهانی را در کارنامه ایران بهجا گذاشت و در نهایت با غلتیدن بهسوی قدرتمند ماجرا در مقام یک قهرمان وارد کشور و از آن خارج شد و هیچ بعید نیست دوباره برگردد.
چنانچه مسیو هم اگر نبود آن خبط گذاشتن عمامه ملایان در جشن بالماسکه، مصون از بازخواست تمام رشوههایی میشد که گرفت و سودهایی که به روس و عثمانی رساند و تا جان داشت در ایران میماند. با کمی تغییر، گفته خبرنگار سیانان را باید از خلال این شباهت تکرار کرد که آنچه همیشه میخواهید درباره سیاست بدانید، اما میدانید که بپرسید را در تکرار معنادار تاریخ بیابید.
منبع: فرارو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۳۲۶۸۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ایرانیهایی که در کشور خود هم برگ هویت ندارند
به گزارش قدس خراسان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پیش از شروع جنگ تحمیلی از سوی صدام، دولت بعث عراق اقدام به اخراج ایرانیها از این کشور کرد؛ کسانی که هنوز پس از گذشت ۴۵سال، نه ایران آنها را به عنوان ایرانی قبول دارد و نه کشورعراق آنها را عراقی میداند.
قصه ایرانیهای ساکن شهر حلّه استان بابل که حالا در گوشهای از شهر مشهد ساکن هستند نیز از این جنس است. ساجده و لعیمه خواجه نعمت دخترعموهایی هستند که پس از اخراج از عراق با کمک یک خیر مشهدی در این شهر صاحب خانه شدند؛ اما با وجود داشتن پدر و مادر ایرانی، هنوز پس از ۴۵ سال مدرک هویتی ایرانی ندارند.
ساجده خواجه نعمت که ۶۷ سال دارد و مادرزادی کمبیناست، هشت سال از ازدواج با پسرعمویش یعنی شهید مفقودالاثر وهاب خواجه نعمت گذشته بود که حکومت بعث عراق خودش و همسر ۳۰ سالهاش را دستگیر کرد. او پس از هشت روز آزاد شد؛ اما هنوز پس از ۴۵ سال هیچ خبری از همسرش ندارد.
وی در این باره میگوید: صدام، شوهرم را به دلیل تابعیت ایرانی دستگیر کرد. گفتند تو برو ایران او خودش میآید؛ اما پس از ۴۵سال هنوز هیچ خبری از او ندارم.
زایمان در زندان حزب بعث
ساجده خواجه نعمت با بیان اینکه صدام جوانان شیعه و متدینی را که تابعیت ایرانی داشتند، دستگیر کرده تا با سفر به ایران در جبهه علیه حزب بعث نجنگند، میافزاید: من را هشت روز در زندان انداختند، ۱۵۰ زن و بچه را در یک مکان کوچک زندانی کرده بودند، غذای خوبی نمیدادند و تنها دو ساعت در روز اجازه داشتیم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم که با این جمعیت زیاد خیلی سخت بود. زندانبانها به ما توهین میکردند و رفتار خیلی بدی داشتند، در این وضعیت بسیار بد، یکی از زنانی که حامله بود، در زندان زایمان کرد و اصلاً به او رسیدگی نکردند.
وی ادامه میدهد: با یک خودرو از جلو زندان، ما را به مرز ایران بردند و از آنجا سه روز پیاده در زیر باران و در سرما راه رفتم تا به سرپلذهاب رسیدم. از سرپلذهاب با خودرو نیروهای ایرانی به اردوگاه آوارگان جهرم آمدم و سه ماه در این اردوگاه ساکن بودم.
ساجده خواجه نعمت که به تنهایی روزگار میگذراند، عنوان میکند: دخترعمویم که پیش از ما به ایران آمده و در مشهد ساکن بود، من را تحت تکفل خود قرار داد و از اردوگاه جهرم به مشهد آورد.
وی که از نداشتن شناسنامه ایرانی با وجود داشتن نسب ایرانی گلایه میکند، میافزاید: برادرم در عراق متولد شده و با ما به ایران آمده است. با پیگیریهایی که انجام داد، کمتر از یک سال است شناسنامه ایرانی گرفته؛ اما هنوز به ما شناسنامه ندادهاند.
صدام ۶۰ پسر بچه و مرد در بستگان ما را دستگیر کرد
لعیمه خواجه نعمت؛ همان دخترعمویی است که پیش از ساجده به ایران آمده و به کمک او ساکن مشهد شده است. درباره قصه اخراجش از عراق میگوید: همسرم شهید مفقودالاثر صالح خواجه نعمت ۲۹ سال داشت و چهار سال بود ازدواج کرده بودیم و دو دختر سه ساله و دو ساله داشتیم. ساعت ۹ شب مأموران آمدند در خانه ما در شهر حلّه و به تمام خانواده گفتند پنج دقیقه بیایید چند تا سؤال داریم. وقتی رفتیم، من را سه روز با دخترانم به زندان انداختند و سپس در مرز ایران رهایم کردند. پیاده به سمت ایران آمدم و ایرانیها با خودرو من را تا اردوگاه خرمآباد رساندند.
وی میافزاید: من یک سال پس از پیروزی انقلاب و سه ماه پیش از آغاز جنگ تحمیلی به ایران آمدم. صدام همسرم را دستگیر کرد و تاکنون هیچ خبری از وی ندارم و مفقودالاثر شده است.
لعیمه خواجه نعمت با اشاره به اینکه صدام خیلی ما را اذیت کرد و به ما که تابعیت ایرانی داشتیم، خیلی ظلم کرد، بیان میکند: ۶۰نفر از مردان اقوام ما را که سنشان از ۱۴ تا ۴۲ سال بود، در شهر حلّه عراق دستگیر کردند. تنها به دلیل اینکه تابعیت ایرانی داشتیم و شیعه متدینی بودیم و تاکنون هیچ خبری از سرنوشت آنها نداریم. از مسئولان عراقی که پیگیری کردیم، اطلاع دقیقی از سرنوشت آنها نداشتند. برخی هم میگویند صدام همه آنها را در گور دستهجمعی دفن کرده است.
وی با بیان اینکه بیشترین زمان نگهداری زنان اقوام آنها در زندان ۲۵ روز بود، ادامه میدهد: صدام خانه، خودرو و اموال این افراد را مصادره و زنان و خانواده آنها را از عراق اخراج کرد. چهار نفر از فامیل ما را در زندان شکنجه دادند و پسردایی ۱۴ سالهام را با برق شکنجه کردند و به شهادت رسید.
لعیمه خواجه نعمت درباره ماجرای آمدنش به مشهد میگوید: ۱۷روز در اردوگاه آوارگان عراقی خرمآباد بودیم که یک تاجر مشهدی به نام آقای اخوان، ما و ۱۵ خانواده دیگر را کفالت کرد و به مشهد آورد. ابتدا نزدیک یک سال در هتل زندگی کردم و سپس این تاجر مشهدی خانهای برای ما تهیه کرد.
وی درباره سایر اعضای خانوادهاش خاطرنشان میکند: بقیه افراد خانواده ما در عراق ساکن هستند و ما به دلیل اینکه در ایران مهاجر هستیم، تنها میتوانیم در ایام اربعین حسینی پاسپورت موقت برای سفر به عراق بگیریم و پس از اتمام آن مدت که کمتر از دو ماه است، باید به ایران برگردیم.
پدر و مادرم شناسنامه و کد ملی ایرانی دارند؛ اما به ما نمیدهند
لعیمه خواجه نعمت که در ابتدای صحبت گفته بود مادرش اصفهانی و پدرش شوشتری است، میگوید: نزدیک ۴۵ سال است در ایران ساکن هستیم؛ با وجود اینکه پدر و مادرمان ایرانی هستند و شناسنامه و کدملی دارند؛ اما هنوز به ما شناسنامه ایرانی ندادهاند. به همین دلیل بنیاد شهید به ما مانند ایرانیها حقوق پرداخت نمیکند.
وی با بیان اینکه صدام ما را به دلیل ایرانی بودن، پیش از شروع جنگ تحمیلی از عراق اخراج کرد، متذکر میشود: برای گرفتن شناسنامه ایرانی خیلی اقدام کردیم حتی دادگاه رفتیم و دادگاه نسب ما را پذیرفته؛ اما به ثبت احوال که مراجعه کردم، موافقت نکردند و شناسنامه ندادند. دلیلش را نمیدانم.
لعیمه خواجه نعمت با اشاره به سختیهای زندگی به عنوان یک مهاجر در ایران میگوید: پس از ۴۵ سال سکونت در ایران، بلاتکلیف ماندهایم. در ایران به ما میگویند عراقی هستید و در عراق هم به ما میگویند شما ایرانی هستید. ما فقط هویت و شناسنامه میخواهیم.
بیهویتی پس از ۴۵ سال سکونت در ایران با وجود نسب ایرانی، زندگی سختی را برای این افراد رقم زده است. با وجود اینکه بنیاد شهید و امور ایثارگران، همسران این افراد را به عنوان شهدای سپاه بدر پذیرفته؛ اما با حقوق کمتر از ۲میلیون تومان به سختی روزگار میگذرانند. امیدواریم این خلأ قانونی در کشور بازبینی شود و کسانی که هویت ایرانی در اجدادشان بوده به عنوان یک هموطن مورد پذیرش قرار گیرند تا برای همسران شهدای مفقودالاثری که ظلم صدام به جرم ایرانی بودن، زندگیشان را به اینجا رسانده، روزگار بهتری رقم بخورد.
خبرنگار: فریده خسروی